اميّة بن ابى صلت ثقفى: شاعر معروف دوران جاهلى
نام پدر وى را به اختلاف ابوالصلت عبداللّه بن ربيعة بن عوف[10]، (عبد عوف) بن عقده[11]، ابوالصلت عبداللّه بن أبىربيعة بن عمرو[12]، ابوالصلت ربيعة بن عوف[13]، و ابوالصلت بن وهب بن علاج[14] ضبط كردهاند. نسب وى به تيره بنى عُقدَة بن غِيَره از قبيله ثقيف مىرسد.[15] از او با دو كنيه ابوعثمان و ابوالحكم ياد شده است.[16] ثقيف به دو شاخه احلاف و بنو مالك تقسيم مىشود كه اميّه در زمره احلاف بود.[17] مادر اميّه، رقيه دختر عبد شمس بن عبدمناف (كه بر اين اساس، ابوسفيان پسر عمه اوست)،[18] و پسر خاله او عروة بن مسعود ثقفى (داعى ثقيف به اسلام و نخستين شهيد آن قبيله) بود.[19]اميّه و پدرش از شاعران جاهلى طائف بودند؛ امّا اميّه شهرتى بيش از ديگران داشت.[20] بنا به گفته صفدى همگان وى را «أشعر ثقيف» دانستهاند.[21] كُميت وى را «أشعر الناس» معرفى كرده، مىگويد: او چون ما مىسرايد و ما چون او نتوانيم سرودن.[22] وى از شعراى دينى در عصر جاهلى به شمار مىرود[23]، زيرا در اشعار وى مضامينى از مفاهيم دينى مشابه آنچه در قرآن، تورات و انجيل است مشاهده مىشود.[24] اميّه را از زيركترين شخصيتهاى عرب دانستهاند.[25]دليل بر زيركى اميّه، ادعاى پيامبرى اوست كه براى دست يازيدن به آن، كتابهاى آسمانى را مىخواند و در پى علمآموزى همواره سفرها كرد و دانشمند بود و معروف بود كه او شهرها را درنورديد و از آنها داستانها مىگفت.[26] وى پيش از اسلام از بتپرستى روى برتافت[27] و به آيين حنيف* درآمد، با احبار درآميخت، خرقه پوشيد و زهد پيشه كرد و در مضامين دينى شعر مىسرود و به زيارت كعبه مىرفت.[28] بلاذرى، وى را يهودى معرفى كرده است.[29] شايد بتوان، جايگاه وى را در ميان ثقيف همچون موقعيت ابوسفيان در ميان قريش دانست، زيرا با يكديگر كاروانهاى تجارى به شام، بحرين و يمن مىبردند.[30] گفته شده كه نخستين كسى كه «بسمك اللهم» را در آغاز نوشتار خود مىآورد همو بود.[31] گفته شده كه اميّه خويش را در ميان ثقيف همان پيامبر موعود معرفى مىكرد و انتظار بعثت رسمى خويش را مىكشيد؛ اما وقتى از بعثت پيامبرى از قريش با خبر شد گفت: از زنان ثقيف شرم مىكنم، زيرا به آنان گفته بودم: من آن پيامبر موعودم و اكنون بايد مطيع جوانى از بنىعبدمناف باشم.[32] اميه كه هنگام بعثت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در بحرين بود پس از شنيدن خبر ظهور پيامبر(صلى الله عليه وآله)8 سال در آنجا ماند و پس از بازگشت به زادگاهش طائف، براى ملاقات با آن حضرت به مكه رفت.[33] از اين ملاقات هيچ گزارشى در دست نيست؛ همچنين گزارش شده است كه وى در هنگام ظهور اسلام در طائف بود[34] و از سر حسادت از گرويدن به اسلام رو بر مىتافت.[35] معلوم نيست آيا در سفر پيامبر به طائف با وى ملاقاتى داشته يا در طرد پيامبر از آن شهر چه نقشى داشته است. پس از جنگ بدر، در سفرى كه از شام به حجاز داشت[36] در محل بدر ضمن نكوهش پيامبر(صلى الله عليه وآله)[37] در رثاى كشتههاى قريش شعرى سرود[38] و پيامبر نقل و روايت آن را منع كرد.[39] اميّه پس از غزوه بدر همواره قريش را با اشعارش بر ضدّ پيامبر(صلى الله عليه وآله)تحريك مىكرد.[40] در هنگام عزيمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)براى حجة الوداع، پيامبر پس از شنيدن اشعار اميّه، آن اشعار را به اسلام بسيار نزديك دانست.[41] اين گزارش چندان قابل اعتماد نيست، زيرا بر اين اساس استوار است كه انتساب آن اشعار را به اميه صحيح بدانيم.
معروف است كه اميّه در سال نهم هجرى در حال كفر در طائف از دنيا رفت.[42] گويا در گذشت او پيش از مسلمان شدن ثقيف[43] و نيز بعد از غزوه حنين[44] و هنگام محاصره طائف بوده است.[45]
اميّه در متون متأخر:
اميّه از شخصيتهاى برجسته عصر خويش است كه كافر از دنيا رفت؛ اما به سبب اشعار منسوب به وى مورد توجه قرار گرفت. غالب اطلاعات مربوط به او را بايد در منابع ادبى و منابع متأخر شرح حالنگارى چون اغانى، وفيات الاعيان و تاريخ مدينة دمشق جويا شد.اشعار وى در استدلالها و استشهادهاى ادبى و تفسيرى مورد توجه عالمان و بزرگان قرار مىگرفت؛[46] زمخشرى در باب حمد و ثناء[47] و در باب آسمان، ستارگان، عرش و كرسى،[48] جهنم و اهوال آن به بخشهايى از اشعار اميّه استشهاد كرده است.[49]
براساس گزارش شوقى ضيف، شولتهس مجموعهاى از ابيات وى را گردآورد و با ترجمه آلمانى در 1911 ميلادى منتشر ساخت. بشيريموت نيز در 1936 ميلادى مجموعهاى از اشعار وى را با عنوان «ديوان اميه» به چاپ رساند. اشعار منسوب بدو درباره موضوعاتى چون آفرينش آسمانها و زمين، ستارگان، عرش، پيدايش هستى، خدا، مرگ و فنا، رستاخيز، عذاب و ثواب و نيز قصص انبيا و پيامبرانى چون آدم، نوح، ابراهيم، موسى و عيسى(عليهم السلام) و نيز از فرعون، مريم، بلقيس، ذوالقرنين، لوط، عاد و ... است.[50] داستانهاى نقل شده از او كاملا مبالغهآميز است، بهگونهاى كه نشان مىدهد او در آشنايى با زبان حيوانات همسنگ سليمان نبى بوده است.[51] افسانههاى اغراقآميزى در باره او گفتهاند؛ مانند اينكه كبوترانى سينه او را شكافتند تا براى نبوت پاك كنند؛ اما نبوت را از آن او ندانستند.[52] برخى هم بر اين باور بودند كه چنانچه پيامبر ظهور نمىكرد قبيله ثقيف مدعى نبوت اميّه مىشد.[53]
برخى از مستشرقان متقدم، قائل به تشابه مضامين اشعار اميّه و قرآن و مدعى تأثيرپذيرى پيامبر از اميّه شدهاند، چنانكه با ملاحظه اشعار اميّه پنداشتند كه يكى از مآخذ و منابع قرآن را يافتهاند[54] و برخى ديگر قرآن و اشعار اميّه را برگرفته از تورات و انجيل دانستهاند.[55] در مقابل، مستشرقان ديگرى، آن دسته از اشعار اميّه را كه در آنها باورهاى قرآنى انعكاس يافته، متعلق به او ندانستهاند، چنانكه بروكلمن جز سروده اميّه براى كشتههاى بدر را باور ندارد.[56] شوقى ضيف نيز مدعى است قصاصان و روات به اميه فراوان دروغ بستهاند و اساساً ديوان اميّه را براى شناخت آيين عرب جاهلى فاقد اعتبار مىداند[57]، افزون بر اين چنانچه سخنان پيامبر با سخنان اميّه شباهت داشت، قريش در مبارزه با اسلام بدان اشاره مىكردند يا حداقل خود اميّه بدان اعتراض مىكرد. از طرف ديگر مضامين قرآن با تورات و انجيل شباهت كمترى دارد[58]، بر اين اساس قطعا اشعارى با ساختار و مفاهيم جديد قرآنى به اميه نسبت داده شده است.
برخى تقرب به حجاج ثقفى را انگيزه جعل دانستهاند تا از اين طريق نزد امير كوفه منزلت يابند.[59] محققان ديگر معتقدند وارد شدن آن مفاهيم، مقولهها و باورها در شعر* اميه بايد كار كسانى باشد كه در دوره اسلامى مىزيستهاند و اين مفاهيم و باورها را در ذهن خود داشتهاند و به قصد خدمت به اسلام، آنها را از زبان اميه نقل كردهاند تا با اتكا به آگاهيهاى غيبى، از نزديكى ظهور حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)سخن گفته و ظهورش را بشارت دهند.[60]
در هر صورت ما افراط دروغپردازان و تفريط بروكلمن را نمىپذيريم و اذعان داريم كه وى اشعارى در موضوع زهد[61] و احياناً نظاير آن سروده است و در صورتى كه گزارش مربوط به گفتوگوى پيامبر با خواهر اميّه، فارعَه را بپذيريم (در ادامه مىآيد) در او نشانههايى از هدايت ديده مىشد؛ اما حسادت و عصبيت، وى را در كفر نگه داشت.
اميّه در شأن نزول:
ابناثير در ضمن شرح حال فارعَه خواهر اميّه، سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله)درباره اميّه را يادآور شده است: «كان مَثَل أخيك كمثل الذي آتاه اللّه آياته فانسلخ منها ...» ، بر اين اساس پيامبر اميّه را همچون بلعم باعورا دانسته كه خداوند آياتى به وى نشان داد؛ امّا او از آن بهره نبرد و با اينكه بنا بر روايت مشهور آيه درباره بلعم نازل شده؛ امّا برخى مفسران با ذكر رواياتى خواستهاند آيه را در شأن اميّه بدانند[62]: «واتلُ عَلَيهِم نَبَاَ الَّذى ءاتَينـهُ ءايـتِنا فَانسَلَخَ مِنها ... = و خبر آنكس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت». (اعراف/7،175) بخشى از راويان، شاعران مشركى را كه با سرودن اشعار و حكايت قصص به رويارويى پيامبر مىرفتند يا با شعر خود پيامبر و اصحابش را هجو مىكردند مصداق آيه 224 ـ 225 سوره شعراء دانسته و در اين زمينه از شعراى متعددى چون اميّه نام بردهاند[63]: «والشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الغاوون اَلَم تَرَ اَنَّهُم فى كُلِّ واد يَهيمون = و شاعران را گمراهان پيروى مىكنند. آيا نديدهاى كه آنان در هر واديى سرگرداناند». امام سجاد(عليه السلام)يكى از مصاديق آيه 31 زخرف/43 را اميّه دانسته و ذيل آيه بعدى فرمودند: اگر اختيار به قريش واگذار شده بود هر آينه اميّه يا عروة بن مسعود را براى پيامبرى برمىگزيدند[64]:«و قالوا لَولا نُزِّلَ هـذا القُرءانُ عَلى رَجُل مِنَ القَريَتَينِ عَظيم اَهُم يَقسِمونَ ... = و گفتند: چرا قرآن بر يكى از بزرگان دو شهر ( مك*ه و طائف*) نازل نشده است».در ذيل آيات 14 نمل/27 و 89 بقره/2 كه از انكار و جحد كافران سخن به ميان آمده است تنها ابوحيان به داستان اميّه و احبار يهود اشاره مىكند.[65]
منابع
اسد الغابة فى معرفة الصحابه؛ الاشتقاق؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ الاعلام؛ الاغانى؛ انساب الاشراف؛ بحرالعلوم، سمرقندى؛ البحر المحيط فى التفسير؛ بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب؛ تاريخ الادب العربى (ادب صدر اسلام)؛ تاريخ الادب العربى (العصر الجاهلى)؛ تاريخ صدر الاسلام والدولة الامويّه؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ يحيى بن معين؛ تحف العقول عن آلالرسول(صلى الله عليه وآله)؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ جمهرة انساب العرب؛ دلائلالنبوة و معرفة احوال صاحب الشريعه؛ ربيع الابرار و نصوص الاخبار؛ روضالجنان و روحالجنان؛ سمط اللآلى؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ الشعر و الشعراء؛ طبقات الشعراء؛ كتاب الحيوان؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ المعارف؛ المفصل فى تاريخ العرب قبلالاسلام؛ المنتظم فى تاريخ الملوك والامم؛ الوافى بالوفيات.محمود حيدرى آقايى
[10]. جمهرة انساب العرب، ص 269؛ الاصابه، ج 1، ص 386.
[11]. الشعر والشعراء، ص 305.
[12]. سمط اللآلى، ج 1، ص 362.
[13]. المنتظم، ج 3، ص 142.
[14]. الاصابه، ج 1، ص 386.
[15]. جمهرةانساب العرب، ص 269.
[16]. تاريخ يحيى بن معين، ج 1، ص 27؛ تاريخ دمشق، ج 9، ص 256 ـ 257.
[17]. المعارف، ص 91.
[18]. جمهرة انساب العرب، ص 267.
[19]. همان؛ تاريخ دمشق، ج9، ص 256ـ 257.
[20]. طبقات الشعراء، ص 101.
[21]. الوافى بالوفيات، ج 9، ص 226؛ الاصابه، ج 1، ص 385.
[22]. الاغانى، ج 4، ص 129.
[23]. الاصابه، ج 1، ص 384 ـ 385.
[24]. رك: المفصل، ج 6 ، ص 489 ـ 500 .
[25]. الحيوان، ج2، ص320.
[26]. ربيع الابرار، ج 1، ص 796.
[27]. المعارف، ص 60 .
[28]. الاعلام، ج 2، ص 23؛ العصر الجاهلى، ص 394.
[29]. انساب الاشراف، ج 13، ص 441.
[30]. دلائل النبوه، ج 2، ص 116.
[31]. الاغانى، ج 4، ص 130.
[32]. دلائل النبوه، ج 2، ص 116 ـ 117؛ تاريخ دمشق، ج 9، ص 264 ـ 265.
[33]. همان، ج 9، ص 285.
[34]. تاريخ دمشق، ج 9، ص 265.
[35]. مجمع البيان، ج 5 ـ 6 ، ص 768.
[36]. الاعلام، ج 2، ص 23.
[37]. السيرة النبويه، ج 2، ص 30 ـ 33.
[38]. مجمع البيان، ج 6 ، ص 768ـ 769؛ الاصابه، ج 1، ص 385.
[39]. الوافى بالوفيات، ج 9، ص 226.
[40]. الوافى بالوفيات، ج 9، ص 226.
[41]. المعارف، ص 60 ؛ تاريخ دمشق، ج 9، ص 272؛ بلوغ الارب، ج 3، ص 121.
[42]. الاصابه، ج 1، ص 385 ـ 386.
[43]. الاصابه، ج 1، ص 385 ـ 386.
[44]. الوافى بالوفيات، ج 9، ص 228.
[45]. الاصابه، ج 1، ص 386.
[46]. تاريخ دمشق، ج 9، ص 274 ـ 276.
[47]. ربيع الابرار، ج 2، ص 207.
[48]. همان، ج 1، ص 125 ـ 126.
[49]. همان، ص 190.
[50]. العصرالجاهلى، ص 395 ـ 396.
[51]. الوافى بالوفيات، ج 9، ص 226 ـ 227؛ تاريخ دمشق، ج 9، ص 273 ـ 285.
[52]. الاغانى، ج 4، ص 132.
[53]. الاشتقاق، ص 184.
[54]. العصر الجاهلى، ص 396.
[55]. المفصل، ج 6 ، ص 492 ـ 495.
[56]. تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 113.
[57]. تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 113.
[58]. المفصل، ج 6 ، ص 493.
[59]. همان، ص 495 ـ 496؛ تاريخ صدر اسلام، ص 146 ـ 148.
[60]. تاريخ صدر اسلام، ص 146 ـ 148.
[61]. الاغانى، ج4، ص125؛ تاريخ دمشق، ج9، ص 273.
[62]. جامع البيان، مج 6 ، ج 9، ص 162 ـ 165؛ تفسيرسمرقندى، ج 1، ص 583 ؛ تاريخ دمشق، ج 9، ص 265 ـ 266.
[63]. مجمع البيان، ج 7، ص 325؛ تفسير قرطبى، ج 13، ص 102؛ روض الجنان، ج 14، ص 366.
[64]. تحف العقول، ص 465.
[65]. البحر المحيط، ج 5 ، ص 311.